هشتی | چاپارخانه | سردر | بنچاق | پستو‏ها | طاقچه‏‌ها | نردبان | چهارسوق | ایوان | گنجه | سرداب

سجلم نی. هر چی می‌گردم نی. امشب که چه عرض کنم، امروز روز خوبی نبود. خوبی نبود هم نه. بد، بد بود.

یعنی مزخرف‌ترین دکمه‌ی دنیا Send اه. اون قدر مزخرفه که با هر بار فشردنش انگار بخشی از وجودت رو می‌فرستی. اون هم جایی که شاید کسی پذیرای فرستاده‌ات نباشه. شاید روز‌هایی بیاد که بتونم به گذشته‌ام افتخار کنم. مثل حالا. ولی وقتی از یک جایی به بعد می‌فهمی به آینده‌ات نمی‌تونی افتخار کنی؛ دنیا رو سرت هوار می‌شه. هوار!

پی‌نوشت

_ دیگه البته بودنش هم به درد نمی‌خوره‌ها. فقط شاید برا اینکه اسمم یادم نره. همین!


برچسب‌ها: خوب, بد, دنیا, گذشته

یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی اصل مطلب این نیست! [ ]

عباس می‌گه من در لحظه زندگی می‌کنم. اما خودم اینطور فکر نمی‌کنم. اصلاً راستش رو بخوای زمان برای من مفهوم پبچیده و گیج کننده‌ای شده. من هنوز اونطور که باید نتونستم ماهیت زمان رو کشف کنم. نتونستم دورش بزنم. در لحظه زندگی کردن به نظرم خوبه اما کافی نیست. اگر نتونی از زمان پیشی بگیری دست کم باید بتونی برگردی و گذشته‌ رو تغییر بدی. هرچند شاید تغییر دادن گذشته کار بیهوده‌ای به نظر برسه. اما فکر کن گذشته چه تاثیری تو آینده داره؟


برچسب‌ها: عباس, زندگی, زمان, گذشته

سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۲  تیرمن  این نبشته را گذاشت روی طاقچه‌ی ذهن می‌دود! [ ]



نقطه‌ی کم‌زمانی» آن بلاتکلیفی که تمام شد...» دل‌گرفتگی افوربیایی» نقاش؛ پاییز خیال‌انگیز»