دیر شده بود. سرعتم زیاد بود. نمیشد بزنم کنار. فقط تونستم سرم رو برگردونم و دوباره نگاهش کنم. دیدم عصای سفیدش رو رو هوا بلند کرده. انگار به خورشید که نمایشی نارنجی راه انداخته بود و اون ابرهای کشیده و باریک و سرخ گوشهی آسمون اشاره میکرد.
دور زدم. بنزینم رسید. اما دیگه آفتاب نبود. و کسی که به آفتاب اشاره کنه.
پینوشت
_ باید قبول کرد که هرچه از این تریبون پست میشود نوشتاری است در رسای نگارندهاش. اما نگارنده باور دارد نه آن است که مینماید. آن است که حس میشود.